راه بهشت
مردي با اسب و سگش در جادهاي راه ميرفتند. هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدتها طول ميكشد تامردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند…!
پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده...
برای دیدن این داستان جالب روی ادامه ی مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب...